تصویرگر

تصویرگرم ولی زندگی رو تو قالب یه کاغذ نمی تونم بگونجونم!

تصویرگر

تصویرگرم ولی زندگی رو تو قالب یه کاغذ نمی تونم بگونجونم!

روز 09

ترو خدا کمی فکر کنین به حالم.ترو به خدا فقط واسه ی چند دیقه خودتون رو بذارین جای من..ببینید جای من بودن سخته یا آسون!!!

فکر کن فردا یه امتحان خیلی خیلی سخت داری.ساعتو نگاه می کنی 12 شبه.اعصابه درسو نداری.یه چیزایی خوندی ولی حتی 5 نمره هم نمی تونی بگیری.حالت بده.سرت درد میکنه.یکی بد چزوندتت.باهاش ناجور کل کل کل کردی.حتی حوصله ی خودت رو هم نداری.سرت سنگینه.چشمات دیگه نمی تونه بیشتر از این باز بمونه.شقیقه هات تیر می کشه.حتی به زور قهوه هم نمی تونی بیدار بمونی.گویا تنها راه علاجت خوابه.خواب..یه خواب ابدی..

-می خوابم. شب تا صبح انگار رو خار خوابیدم.همش خوابای مزخرف.5 دیقه به 5 دیقه از خواب می پرم.عرق سردی کردم.حالم اصلا خوب نیست.

صبح شده.بدون هیچ امیدی داری میری سر جلسه.فقط داری میری که بگی اومدم. داری میری صفر و بگیری بیای خونه. امید به 0-صفر...

فکرشو کن.کیف پولتو جا بذاری تو خونه.به این امید که دیرت شده می خوای تاکسی سوار شی.دست میکنی تو کیفت میبینی نیست و تو مجبوری کلی راه و با اتوبوسای گوز گوزو بری.چه بد بختی ای......

- همچین رو صندلی افتادم که گویا خمار بودم.چپ پچ بهم نگاه می کردن.با صدای گوشیم به خودم اومدم.حالم اصلا خوب نبود..

الووووو..... ندا.....کجایی تو؟؟؟؟ -من کمی دیر می رسم شایدم اصلا نرسم.درس نخوندم.این واحدو میوفتم. عیبی نداره..از رو برگه ی من مینویسی..

تو دلت به این حرف می خندی.آخه چطوری؟با این همه مراقب و 4 تا دوربین مدار بسته تو سالن اجتماعات دانشگاه. مگه میشه تقلب کرد؟؟؟؟؟!!!!!!

- بالاخره...سر جلسه امتحانومی تونی تقلب کنی و برگه ی دوستت که جلوت نشسته رو کپ بزنی... چه راحت...خدا رو شکر..

ولی اینجا تموم نمی شه..

 

 

یاد صبح میوفتم.یاد دعوای شدید مامان و بابا ساعت 6 صبح. سر چی اخه؟ چرا؟ بگم خندت میگیره.سابقه نداشت.فقط می خواستن برینن به هیکل من.اعصاب منو به هم بریزن. فکر کن صبح که این مدلی شروع شه بعدش چی میشه.!

.... تو آلاچیق..بچه ها سیگار میکشن.دودش دیگه حتی منو اذیت می کنه.سردمه.حالم خوب نیست .. دوست دارم زودتر برم خونه..نا سلامتی امروز تولدمه...

میخوام سیگار بکشم ولی....تموم شد.همون یه نخ اخریش بود.خوب شد... شانس اوردم...

فکر کن میایی خونه: در و که باز می کنی می خوای بزنی زیر گریه.آخه این چه وضعیه.ساعت 12 ظهره..ولی خونرو نگاه کن.آشغال دونیه..تازه مهمـــــــــــــــــــــــــون هم داریم. حالا با این همه خستگی بی حوصله باید خونه رو هم جمع . جور کنی وتمیز کنی... حتی مادرت هم به فکر خودشه..همه به فکر خودشونن. چرا هیچ کس فکر نمی کنه منم ادمم!خستم!حال ندارم! حالم خوش نیست!

حالـــــــــــــــــــــــا همش ضدحال میخوری...می خوری.... می خوری... که دیگه داری میمری.نا سلامتی امروز روز تولدته.ولی......

چشم باز میکنی میبینی مهمونا رفتن.هیچکس خونه نیست . تنهایی. یه عالمه ظرف.یه عالمه کثیفی مونده با تو! مجبوری همشو انجام بدی.......

چرا هیچکس به فکر من نیست.فقط یه نفر به فکرم بود.به یادم بودویه دوست بود اون. تا الان هیچ کس از دور و بری هام حتی یه تبریک خشک و خالی هم بهم نگفتن....یعنی انقدربی ارزشم...

- با خوانوادت سر کیک کوچیک تولد..تو جمع خودتون..غروب چند نفر بهم هدیه دادن.بازم دم اونا گرم.به یادم بودن.خوشحالم. حداقل.........

فکر کن هدیه هات رو نشون میدی بعد ضد حال میخوری....از کی؟ از بابا. اخه چرا؟ مگه چیکار کردم؟؟!!!

انقدر بد ضد حال خوردی که یه تیکه از کیک رو می خوای بذاری تو دهنت روتو میکنی اونور تا کسی اشک هایی که از چشمات داره میچکه رو نبینه. با گریه داری کیک تولدت رو می خوری...انگار داری زهر مار میخوری......زهر مار.

-تو اتاقم.تو دنیای خودمم. تو تنهایی خودم غوطه ورم...من هیچ انتظاری ندارم ولی..

حداقل انتظار دارم یکی.اونی که ادعا میکنه دوسم داره فقط فقط روز تولدمو یادش باشه.فقط یه پیام بده که یادمه.همین..همین برای من بسه....ولی انگاری اونم تو رو یادش نیست..چون دوستت نداره...

و تو روز تولدتو از شب قبلش این طوری گذروندی....

سعی کردم خیلی ننویسم.سعی کردم سانسور کنم تا کمتر بهم بخندین...دردم خیلی بیشتر از ایناست که میبینید..

به خد ا تنهام.خستم...

حالا که خودتو گذاشنی جای من... من بودن سخته یا آسون؟؟ این فقط مال یه روزه....یه روز.......