تصویرگر

تصویرگرم ولی زندگی رو تو قالب یه کاغذ نمی تونم بگونجونم!

تصویرگر

تصویرگرم ولی زندگی رو تو قالب یه کاغذ نمی تونم بگونجونم!

جبران!

جبران میکنم. قول میدم! به خدا قول میدم.صبر کن.دندون رو جیگرت بذار.فقط برای چند وقت.قسم می خورم!.

چند وقت که از اون روز گذشته!

ولی هنوز  :بهم فرصت بده. جبران میکنم.بهت قول میدم..........

به نظر شما این چه جور جوابیه! چه حرفیه ! حرف مرده یا نامرد؟!......

بختک

رو صندلی داره خوابم میبره!تصاویری تو ذهنم تداعی میشه ولی هیچ کدومو یادم نمیاد تو واقیعت دیده باشم! شاید لحظه هایی از فیلم باشه.اما نه!شاید تله پاتیه!شاید الان کسی تو همون موقیعته و من دارم حسش میکنم.شاید.تکون که می خورم استخوانام قلچ قولوچ صدا میده.گیجم.منگم.

یه دستی که داره با حسرت خوشه های طلاییی گندمو نوازش میکنه . قدم به سوی ابدیت میذاره!

پیر مردی که روی صندلی لم داره و به گذشته ی بی مصرفش فکر میکنه!

مادری که داره اولین قدم های بچه ی کوچیکشو میبینه و بچه تو پوشک با باسن می خوره زمین!

یه وان که یکی توش داره جون میده!

یه اتاق که کسی توش خفه شده!

یه بچه که سیبو گاز میزنه و دندونش کنده میشه!

دختری که داره با قیچی رو دستش چیزی حک میکنه!

پسری که از عصبانیت داره ابروهاشو تیغ میزنه!

سقوط یه آدم از یه پنجره باز!

یه دختر که گریه کنان با صورتی که ارایشش به هم ریخته به سمت دریا میدوه!

اینا چین!شاید همشون یه جورایی دارن به خودکشی و زندگی  فکر میکنن!

برمیگردیم به عقب! اون دختره که رو دستش با قیچی چیزی و حک مکیرد! اشتباه کردم!  چیزو حک نمیکرد داشت رگشو میزد.

بختک افتاده روم!

میپرم.  متوجه میشم چقدر به هم ریخته ام!

پیروزی

شکستم تبعید را

حال کمی اسوده خاطرم

کمی در جریان طبیعیه زندگی قدم میگذارم

گاه از کرده ی خود پشیمان به گذشته بر میگردم

ولی....

ما شکستیم.

ما بریدم

حس غرور

یک بغل آرامش..

مسروریم

کمی بهتریم.

آرامتر است حالمان.

متعادلیم.خوب است.

فهمیدیم دلش پیش ما می باشد.

با ما حال میکند.دوستمان دارد.

امر میکنیم کمی شادی بنماییم.

میرزا شاد باش را بگویید الکی خوشی کند.

امر می نماییم از خدا تشکر بنمایند.

می خندیم..

 

باده فروش می بده.......

روح من!

پیر شد م.

روحم پیر شده.

اینو از خس خس سینش  میشه فهمید...!

.....

خدا چـــــــــرا دل منو شکستــــــن؟؟!

خدا چـــــــــرا دل منو شکستــــــن؟؟!

خدا چـــــــــرا دل منو شکستــــــن؟؟!

خدا چـــــــــرا دل منو شکستــــــن؟؟!

خدا چـــــــــرا دل منو شکستــــــن؟؟!

خدا چـــــــــرا دل منو شکستــــــن؟؟!

خدا چـــــــــرا دل منو شکستــــــن؟؟!

و مدام غرق در این افکارم...

بارها از خود می پرسم؟ شاید جوابی به ذهنم خطور کند و سنگینی بارش را از دوشم کم کند.

چرا؟؟؟

می زنم فریاد: تا دریغااااااااا کم شود این درد بی پایان من!

دیگه چیکار باید میکردم؟چطور میشه بخوای کسی عاشقت باشه؟!

خدا از تو هم خسته شدم....

من هیچی نمی خوام...

خدا ازتو هم بریدم.....

میرم

می خوام برم..برای همیشه..میخوام برای همیشه برم . کی؟ کجا؟ خودمم نمی دونم.تصمیم خیلی جدیه. همه فکر میکنن دارم مزاح می کنم ولی... ای کاش. کاش فقط یه نفر باور کنه که تصمیم جدیه... خسته شدم از این آب از این خاک از این سرزمین. از این کشور. خسته شدم از این شهر از این منطقه از این خیابون از این کوچه از خونمون.از اتاقم . از خودم . از زندگی. خسته شدم .

من یه سیب کرم خوردم که می خوام یه روزی بذارم و برم...از این همه یک نواختی. بی رنگی می خوام فرار کنم.

حتی از بقالی سر کوچه هم خسته شدم.حتی از درخت جلوی در هم خسته شدم.از این آسمون خسته شدم.

می رم شاید آسمون جای دیگه یه شکل دیگه باشه.شاید آدمای جای دیگه یه طور دیگه باشن.شاید حتی کوچه هاشون خونه هاشون خیابوناشو دلاشون درختاشون کلاغاشون پنجره هاشون تیر چراغ برقاشون متفاوت باشه...شاید....

می خوام همه چیز و بذارم و برم..همه چیز... رفتن بی چمدون..

حتی عینکم رو هم می خوام بذارم و برم شاید بدون اون دنیا یه رنگ دیگه باشه شاید همه چیز متفاوت تر باشه..این طوری بهتره..

شاید برم کره ی ماه.شایدم برم مریخ..شایدم اون دنیا. کی می دونه.....

مهم اینه که می خوام برم...

رفقا حلال کنید

رفقا برام بخواهید.

گوته میگه:وقتی حوصله ی زندگی کردن و نداری

,برو جلوی پنکه حداقل باد مصنوعیش حال و هوای سرت رو عوض کنه.!  

 

دوروغ گفتم!گوته نگفته 

خودم گفتم.........

روز 09

ترو خدا کمی فکر کنین به حالم.ترو به خدا فقط واسه ی چند دیقه خودتون رو بذارین جای من..ببینید جای من بودن سخته یا آسون!!!

فکر کن فردا یه امتحان خیلی خیلی سخت داری.ساعتو نگاه می کنی 12 شبه.اعصابه درسو نداری.یه چیزایی خوندی ولی حتی 5 نمره هم نمی تونی بگیری.حالت بده.سرت درد میکنه.یکی بد چزوندتت.باهاش ناجور کل کل کل کردی.حتی حوصله ی خودت رو هم نداری.سرت سنگینه.چشمات دیگه نمی تونه بیشتر از این باز بمونه.شقیقه هات تیر می کشه.حتی به زور قهوه هم نمی تونی بیدار بمونی.گویا تنها راه علاجت خوابه.خواب..یه خواب ابدی..

-می خوابم. شب تا صبح انگار رو خار خوابیدم.همش خوابای مزخرف.5 دیقه به 5 دیقه از خواب می پرم.عرق سردی کردم.حالم اصلا خوب نیست.

صبح شده.بدون هیچ امیدی داری میری سر جلسه.فقط داری میری که بگی اومدم. داری میری صفر و بگیری بیای خونه. امید به 0-صفر...

فکرشو کن.کیف پولتو جا بذاری تو خونه.به این امید که دیرت شده می خوای تاکسی سوار شی.دست میکنی تو کیفت میبینی نیست و تو مجبوری کلی راه و با اتوبوسای گوز گوزو بری.چه بد بختی ای......

- همچین رو صندلی افتادم که گویا خمار بودم.چپ پچ بهم نگاه می کردن.با صدای گوشیم به خودم اومدم.حالم اصلا خوب نبود..

الووووو..... ندا.....کجایی تو؟؟؟؟ -من کمی دیر می رسم شایدم اصلا نرسم.درس نخوندم.این واحدو میوفتم. عیبی نداره..از رو برگه ی من مینویسی..

تو دلت به این حرف می خندی.آخه چطوری؟با این همه مراقب و 4 تا دوربین مدار بسته تو سالن اجتماعات دانشگاه. مگه میشه تقلب کرد؟؟؟؟؟!!!!!!

- بالاخره...سر جلسه امتحانومی تونی تقلب کنی و برگه ی دوستت که جلوت نشسته رو کپ بزنی... چه راحت...خدا رو شکر..

ولی اینجا تموم نمی شه..

 

 

یاد صبح میوفتم.یاد دعوای شدید مامان و بابا ساعت 6 صبح. سر چی اخه؟ چرا؟ بگم خندت میگیره.سابقه نداشت.فقط می خواستن برینن به هیکل من.اعصاب منو به هم بریزن. فکر کن صبح که این مدلی شروع شه بعدش چی میشه.!

.... تو آلاچیق..بچه ها سیگار میکشن.دودش دیگه حتی منو اذیت می کنه.سردمه.حالم خوب نیست .. دوست دارم زودتر برم خونه..نا سلامتی امروز تولدمه...

میخوام سیگار بکشم ولی....تموم شد.همون یه نخ اخریش بود.خوب شد... شانس اوردم...

فکر کن میایی خونه: در و که باز می کنی می خوای بزنی زیر گریه.آخه این چه وضعیه.ساعت 12 ظهره..ولی خونرو نگاه کن.آشغال دونیه..تازه مهمـــــــــــــــــــــــــون هم داریم. حالا با این همه خستگی بی حوصله باید خونه رو هم جمع . جور کنی وتمیز کنی... حتی مادرت هم به فکر خودشه..همه به فکر خودشونن. چرا هیچ کس فکر نمی کنه منم ادمم!خستم!حال ندارم! حالم خوش نیست!

حالـــــــــــــــــــــــا همش ضدحال میخوری...می خوری.... می خوری... که دیگه داری میمری.نا سلامتی امروز روز تولدته.ولی......

چشم باز میکنی میبینی مهمونا رفتن.هیچکس خونه نیست . تنهایی. یه عالمه ظرف.یه عالمه کثیفی مونده با تو! مجبوری همشو انجام بدی.......

چرا هیچکس به فکر من نیست.فقط یه نفر به فکرم بود.به یادم بودویه دوست بود اون. تا الان هیچ کس از دور و بری هام حتی یه تبریک خشک و خالی هم بهم نگفتن....یعنی انقدربی ارزشم...

- با خوانوادت سر کیک کوچیک تولد..تو جمع خودتون..غروب چند نفر بهم هدیه دادن.بازم دم اونا گرم.به یادم بودن.خوشحالم. حداقل.........

فکر کن هدیه هات رو نشون میدی بعد ضد حال میخوری....از کی؟ از بابا. اخه چرا؟ مگه چیکار کردم؟؟!!!

انقدر بد ضد حال خوردی که یه تیکه از کیک رو می خوای بذاری تو دهنت روتو میکنی اونور تا کسی اشک هایی که از چشمات داره میچکه رو نبینه. با گریه داری کیک تولدت رو می خوری...انگار داری زهر مار میخوری......زهر مار.

-تو اتاقم.تو دنیای خودمم. تو تنهایی خودم غوطه ورم...من هیچ انتظاری ندارم ولی..

حداقل انتظار دارم یکی.اونی که ادعا میکنه دوسم داره فقط فقط روز تولدمو یادش باشه.فقط یه پیام بده که یادمه.همین..همین برای من بسه....ولی انگاری اونم تو رو یادش نیست..چون دوستت نداره...

و تو روز تولدتو از شب قبلش این طوری گذروندی....

سعی کردم خیلی ننویسم.سعی کردم سانسور کنم تا کمتر بهم بخندین...دردم خیلی بیشتر از ایناست که میبینید..

به خد ا تنهام.خستم...

حالا که خودتو گذاشنی جای من... من بودن سخته یا آسون؟؟ این فقط مال یه روزه....یه روز.......

 

بیوگرافی

ساعت 8 شب.مامان با درد زیاد بیمارستان رفت.خدا می دونه چی کشید.چه دردی داشت.بچه نمی خواست به دنیا بیاد.من نمی خواستم به دنیا بیام.ولی مجبور بودم.دیگه کم کم وقتم تو اون جای ابکی و گرم که چند ماه توش سر و ته غوطه ور بودم داشت تموم می شد.دوست نداشتم پا تو این دنیای کثیفه ک/و/ن/ی بذارم.از همون اول هم می دونستم اخر عاقبتم چیه.ولی خب دیگه باید می پریدم بیرون.ولی عجب شیطونکی بودم من.از 8 شب تا 6 صبح نتونستن منو بندازن بیرون اخه واسه من یه کوچولو بهترین جا همون جا بودوامن ترین جا هم اونجا بود..با قلبی که به خاطرمن میتپد.

با صدای طنین انداز قلب مادر...

  ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ساعت 6 صبح با هزاران ناله و گره و فریاد من یک نوزاد بهمن ماهی به دنیا اومدم.اخه چی می خواستم از زندگی.چی می خواستم از این دنیای رنگارنگ.یه صدایی میشنیدم.یه صدای آشنا صدای ضربان این قلب برام آشناست.بهم آرامش میده.وقتی بوشو حس می کنم.وقتی صدای ضربانشو میشنوم اروم میشم.می تونم راحت بخوابم.طاقت دوریشو ندارم .....من به دنیا اومدم.ای کاش هیچ وقت به دنیا نمی اومدم.هیچ وقت...فقط دردسر.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

6 سالگی توی امادگی:چه بچه ی خوش استعدادی.به به! افرین!نقاشی هاش عالیه.معلومه وقتی بزرگ شد می خواد نقاش بشه....

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

7 سالگی: امروزچه روز خوبیه!جشن تولدمه.یه حالمه مهمون داریم.وای چقدر کادو....چقدر عروسک.می خوام با همشون بازی کنم.جلوم یه کیک بزرگ خوشمزست.خیلی بزرگه.حتی تو خواب هم نمی تونم ببینم.حتما الان حمید و سمانه و الهام داره حسودیشون میشه به کیک تولدم..کی میشه اون خامه ی سفید مثل برفشو لیس بزنم.به به.

من چقدر خوشبختم....خوشبخترین بچه ی دنیا...با این کیک بزرگم...فقط به  خاطر اون.          

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

9 سالگی:امروز جشن تکلیفمون بود تو مدرسه.برامون جشن گرفتن.خیلی خوش گذشت.چادر صورتی با شکوفه های قرمز تو سرمه.وای که چقدر خوشگل شدم.خدایا.خدا جون از امروز همیشه می خوام نمازمو بخونم.همیشه ی همیشه.......قول میدم.اما...

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

14 سالگی:با ترس و لرز.این چیه؟ از کجا اومد؟ مامــــــــــــــــــــــــــان.این خون ها چیه ریخته؟من می ترسم.نکنه مشکل دارم. نه دخترم این طبیعیه.همه ی  خانوما این طوری میشن.این یعنی به بلوغ رسیدی.این یعنی بزرگ شدی.خانوم شدی..

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوران دبیرستان: اینا کین؟چین؟ چرا این طوری حرف میزنن!چقدر بی ادبن..نمی تونم باور کنم.نمی تونم حرفاشونو هضم کنم.یه فحشایی میدن که من یکی شو هم نا الان نشنیدم.

دوران دبیرستان:میایی بریم کوه؟ چی کوه؟ نه نمی تونم.اخه اجازه ندارم.اخه نمی ذارن بیام.هه هه هه. اینو بچه پاستوریزه.باید از مامانت اجازه بگیری؟ خوب بهش دوروغ بگو تا بتونی بایی.ما هم همین کارو مییکنیم.قبول میکنه.و دورغ گفتم و با اونا رفتم کوه.خیلی خوش گذشت.مثل اونا خندیدم.شاد بودم. لذت بردم.گفتم.. خیلی اشتباهات کردم ولی میخوام جبران کنم .و اولین دروغ زندگی.. به خاطر کوه.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بعد از دیپلم.مرحله ی قبل از دانشگاه:لمروز رفتم تو سایت سنجش.چی میبینم.قبول شدم تو دانشگاه.اخ جوننن.یعنی میشه؟! نمی تونم باور کنم.یعنی دانشجو شدم؟! چقدر خوشحالم.خیلی خیلی.الان فکر میکنم دیگه هیچ غمی تو زندگیم ندارم.به هر چی می خواستم رسیدم......

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تا الان خیلی اشتباهات کردم.دیگه نمی خوام.باید حواسمو جمع کنم.تا الان خیلی کثیف بودم.ولی از این بعد می خوام ادم باشم.زندگیم افتاده تو یه مسیر دیگه...شاید بتونم خوشبخت بشم.شاید..ولی این یه ارزوست..

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دانشگاه:ترم اول.تو راهروی دانشگاه.ببخشید خانوم.. می تونم وقتتون رو بگیرم. میتونم بهتون بگم من از شما خوشم اومده. می تونم؟ من دوستون دارم.می خوام از این به بعد با شما باشم...برو پی کارت!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

وسط ترم اول. تو یه آلاچیق با دوستامم.نمی دونم چرا.گیجم منگم. چشم باز میکنم میبینم سیگار دستمه؟این چندمین باره؟! یعنی من؟ امکان نداره...دیگه تکرار نمی شه...خدا جون بهت قول میدم....ولی خدا جون

چیکار کنم؟! عاشقم.عشقم دوسم نداره.دیگه نمی تونم تحمل کنم.عصبیم. داغونم...از همه چیز همه کس بریدم.خسته شدم.....دودش اذیتم می کنه.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امشب: امشب 9 بهمن 18 ساله.پشت سیستم هستم و دارم تایپ می کنم.به گذشتم فکر میکنم.هر جوری شده باید درسمو بخونم.می خوام واسه خودم کسی بشم.هدف دارم.تصمیم بزرگه.می خوام بهش برسم.دیگه فکر میکنم از حالت منگی دارم در میام.کمی دور و برم چشم و گوشکو باز کرده.خدا جون کمکم کن.می خوام واسه خودم زیردست داشته باشم.می خوام کار کنم.واسه خودم پول درارم.خدا جون آرزو برای جوانان عیب نیست..کمکک کن.به تو توکل کردم..........

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امروز روز تولدمه.ولی ای کاش روز مرگم بود.این هم برای من بهتر بود هم اطرافیان......حالم به هم می خوره....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تصمیم کبری:تولدی دیگر.!